×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

جنايات داعش

مرور جنايات وحشيانه داعش

عيادت از مادر بزرگ

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد. دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم. آی می چسبید. گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم به چشمهای تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن، بزار خالی شی گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟ انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند خنده تلخی کرد و گفت: اینقدر به همه هیس نگید. بزار حرف بزنن. بزار زندگی کنن. آره مادر هیس نگو، آدمیزاد از هیس خوشش نمی یاد

پنجشنبه 28 خرداد 1394 - 12:35:59 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

???

???.......

http://w.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 21 اردیبهشت 1394   9:14:12 AM

بسیار زیبا...........